شوق دیدار
ای رهایم کرده از زنجیر شب
بر دل سردم تو چون گرمای تب
ای خیال خوب تو خوش تر زخواب
بر لب تشنه ام نامت چو اب
ای چراغ چشم من روشن زتو
سرد پاییزدلم گلشن زتو
ای طنین خواستنت در گوش دل
یادتو پیوسته هم اغوش دل
شعله ی عشق تو غوغا میکند
باز مرا چه اسان رسوا میکند
مهرورزیم گر که با چشمت خطاست
سرکشی هایم اگر چه نابجاست
لیک شوق دیدارت ایین منست
دوریت غمگین پرساز منست
راز این دل را چه سان پنهان کنم
درد من از توست چه طور درمان کنم؟
گررسیدن به تو هر چند زودنیست
با خیالت هم توانم کرد زیست
لیک گذشتن از تو ان دم مرگ منست
زانکه برتاک دلم این اخرین برگ منست
.کاشکی ندونی وقتی که میرم
کاشکی ندونی بی تو میمیرم
مرگ قناری دیدن نداره
گلی که خشکید چیدن نداره
میرم از اینجا وقتی که خوابی
من اهل خشکی تو اهل آبی
این نامه از پسر کویره
وقتی میخونیش که خیلی دیره
میرم از اینجا با پای خسته
با چشمی گریون قلبی شکسته
بغضی هنوزم مونده تو سینه
دوری چه سخته قسمت همینه
مهربانی
دست های خسته ای پیچیده با حسرت
چشم هایی مانده با دیوار رویاروی
چشمها را می شود پرسید آسمان را می شود پاشید
می شود از چشمهایش ... چشمها را می شود آموخت
می شود برخاست می شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون شد
می شود دل را فراهم کرد می شود روشنتر از اینجا و اکنون شد
جای من خالی است جای من در عشق جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی است من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟!
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟! می شود برگشت
می شود برگشت و در خود جستجویی دا شت
در کجا یک کودک ده ساله در دلواپسی گم شد ؟!
در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟! می شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی است می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آمیخت می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد
می شود کیفی فراهم کرد دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد
من بهار دیگری را دوست می دارم جای من خالی است
جای من در میز سوم ، در کنار پنجره خالی است
جای من در درس نقاشی جای من در جمع کوکبها
جای من در چشمهای دختر خورشید جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست جای من در زندگی خالی است
می شود برگشت اشتیاق چشم هایم را تماشا کن
می شود در سردی سرشاخه های باغ جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می شود پرسید چشمها را می شود آموخت
مهربانی کودکی تنهاست مهربانی را بیاموزیم...