شوق دیدار
ای رهایم کرده از زنجیر شب
بر دل سردم تو چون گرمای تب
ای خیال خوب تو خوش تر زخواب
بر لب تشنه ام نامت چو اب
ای چراغ چشم من روشن زتو
سرد پاییزدلم گلشن زتو
ای طنین خواستنت در گوش دل
یادتو پیوسته هم اغوش دل
شعله ی عشق تو غوغا میکند
باز مرا چه اسان رسوا میکند
مهرورزیم گر که با چشمت خطاست
سرکشی هایم اگر چه نابجاست
لیک شوق دیدارت ایین منست
دوریت غمگین پرساز منست
راز این دل را چه سان پنهان کنم
درد من از توست چه طور درمان کنم؟
گررسیدن به تو هر چند زودنیست
با خیالت هم توانم کرد زیست
لیک گذشتن از تو ان دم مرگ منست
زانکه برتاک دلم این اخرین برگ منست
.